حکایت

مطالب مربوط

حکایت

موسی(ع) گفت : خدایا دوست دارم یکی از بنده ها، یکی از مخلوقاتتو که در ذکر گفتن برای تو به درجه اخلاص رسیده ببینم. 

خطاب رسید موسی دوست داری ببینی برو کنار فلان دریا یه درختی اونجاست. اون مخلوق منو که دائم در ذکر منه می بینی. 

اومد کنار دریا نگاه کرد دید فقط یه پرنده روی این درخت نشسته.حجابها برداشته شد نگاه کرد دید ذاکر، این پرنده است. 

داره ذکر خدا رو میگه. 

از پرنده سوال کرد گفت چند وقته اینجا نشستی و داری ذکر میگی ؟  گفت از موقعی که خدا منو خلق کرده همین جا نشستم دارم ذکرشو میگم. 

موسی پرسید :  آیا آرزویی، میلی به این همه نعمات دنیایی داشتی یا نه ؟  گفت هیچیشو نخواستم . 

فقط دوست دارم یه مقدار آب بخورم . موسی تعجب کرد . دید روی شاخه ای نشسته که این شاخه پایین اومده چیزی تا دریا فاصله نداره. گفت یه مقدار به خودت زحمت بدی منقارت به آب می رسه. میتونی آب بخوری.این که آرزو نمی خواد! 

عرضه داشت ای پیامبر خدا  !   می ترسم لذت این آب خوردنه منو از مناجات با خدام وا بداره. 

خدایا منم میام در خونت باهات حرف بزنم ؟  همچین میام طلبکاری میشیم ازت که ...


تاریخ ارسال: شنبه 10 شهريور 1395 ساعت: 9:29 |تعداد بازدید : 151 نویسنده :

دیدگاههای این مطلب


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: