هشتم محرم الحرام آب در خیمه های سید الشهدا(ع) نایاب شد.

مطالب مربوط

هشتم محرم الحرام آب در خیمه های سید الشهدا(ع) نایاب شد.

در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‌ السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند از آنها مضایقه می‌كنی؟ 
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‌دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه می‌دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم. 
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‌السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
امام علیه‌السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظهٔ" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. شب هنگام امام حسین علیه‌السلام با ۲۰ نفر و عمر بن سعد با ۲۰ نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‌السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‌اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد. 
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‌السلام كه فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: می‌ترسم خانه‌ام را خراب كنند! امام علیه‌السلام فرمود: من خانه‌ات را می‌سازم. ابن سعد گفت: می‌ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می‌ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند. 
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد، از جای برخاست در حالی كه می‌فرمود: تو را چه می‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‌دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! 
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‌ای به عبیداللّه‌ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‌السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی‌گردم یا به مملكت دیگری می‌روم. عبیداللّه‌ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‌ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
در اين روز، سنه 686، وفات كرد بدرالدين محمد بن محمد بن مالك اندلسى نحوى معروف به ابن ناظم شارح الفيه پدرش و صاحب شرح كافيه و غيره .
منبع:فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی


تاریخ ارسال: چهار شنبه 30 مهر 1394 ساعت: 4:17 |تعداد بازدید : 110 نویسنده :

دیدگاههای این مطلب


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: