مطالب مربوط
آقای هاشم معروف الحسنی در مورد چگونگی شکل گیری و سرانجام این قیام می گوید:
شهادت امام حسین – علیه السلام – و برادران و فرزندانش و اسارت زنانش و دیگر مصیبت های وارده بر آن حضرت، پیوسته موضوع عام و خاص بود و بر دشمنی و خشم مردم نسبت به یزید و بنی امیه روز به روز افزوده می شد. مسلمانان از این که در یاری دادن به آن حضرت کوتاهی کردند و به ندای او پاسخ مثبت ندادند احساس مسئولیت می کردند؛ این امر از جمله عواملی بود که حس کینه و نفرت از بنی امیه را در نفوس آنان بر می انگیخت.
مردم در مورد این که چه کسی می تواند جانشین بنی امیه شود فکر کردند و کسی جز عبدالله بن زبیر را برای این کار نیافتند. آشکار است که تعبیر طبیعی نفرت و کینۀ نسبت به امویان، این بود که مردم به قیام مسلحانه دست زنند و خود را از بیعت خائنانه ای که معاویه با نیروی مال و سلاح بر مردم تحمیل کرده بود خلاص کنند.
از همین روی، حکومت اموی پس از کشتار کربلا با قیام های زیادی روبرو شد که شهادت امام حسین – علیه السلام – آتش این قیام ها را شعله ور ساخت. شورش مردم مدینه بر ضد امویان اگر چه رنگ شیعی به خود نگرفت لیکن انگیزه های اصلی بروز آن جز جنایتی که حزب اموی نسبت به امام حسین – علیه السلام – و یاران او مرتکب شده بودند، چیز دیگری نبود .
یزید این احساسات بر افروخته در نفوس بیشتر مسلمانان را احساس می کرد، لذا خود را از شرکت در جنایت طفّ (کربلا) تبرئه می ساخت و می کوشید سیاست خود را که در همۀ موارد مبتنی بر خشونت و سنگدلی در رفتار با مسلمانان بود، به سیاستی که به نرمش و گذشت نزدیک تر بود، تغییر دهد. از این رو «ولید بن عتبه» را از حکومت مدینه بر کنار و «عثمان بن محمد بن ابی سفیان» را به کارگزاری خود در مدینه منصوب و به او سفارش کرد که با مردم به نیکی رفتار کند.
حاکم جدید بنا به درخواست یزید هیاتی از مردم مدینه را به پایتخت، نزد یزید فرستاد و گمان می کرد اظهار مهربانی و اکرام آن ها از سوی یزید، دشمنی آن ها را کاهش خواهد داد.
این هیات که متشکل از بزرگان مدینه بود و در رأس آن ها «عبدالله بن حنظلۀ غسیل الملائکه» «منذر بن زبیر» و «عبدالله بن عمرو بن خوص» قرار داشتند از مدینه به شام حرکت کرد تا از سوی ابن میسون (یزید) پذیرایی شود. مدینه با بی صبری در انتظار هیات خود بود تا پس از بازگشت از این سفر، موضعی قطعی در برابر خلیفه و دژخیمان اتخاذ کنند.
یزید بی اندازه آن هیئت را مورد احترام و محبت قرار داد و اعضای آن از عطای فراوان برخودار شدند. یزید مطمئن بود که این هیات با روحیه ای متفاوت از آن چه با هنگام خروج از مدینه با خود داشت به آن جا (مدینه) باز خواهد گشت، اما تیرهای او به خطا رفت چرا که از آن هیات جز دشنام و بدگویی حاصلی بدست نیاورد. این هیات به مردم مدینه گفت:
ما بر مردی وارد شدیم که نه دین داشت و نه اسلام را می شناخت، شراب می نوشید و همه نوع فسخ و فجور را مرتکب می شد؛ با نوجوانان و کنیزان به شب نشینی می پردازد و با دختران و خواهران خود هم بستر می شود. ما شما را گواه می گیریم که ما او را از خلافت خلع کردیم و شما هم او را خلع کنید. عبدالله بن حنظلۀ غسیل الملائکه گفت :
به خدا سوگند اگر هیچ کس همراه من نباشد، من با جان خویش و فرزندان و کسانم با او پیکار می کنم. مردم مدینه به دور او اجتماع و به شرط جنگ با یزید با او بیعت کردند.
وقتی این خبر به گوش یزید رسید خشم سراسر وجودش را فرا گرفت و برای این که کنترل اوضاع از دستش خارج نشود، نعمان بن بشیر را به مدینه فرستاد. نعمان بر مردم مدینه وارد شد و آنان را از مخالفت و فتنه و تباهی های ناشی از آن بر حذر داشت لیکن آنان در خواست او را نپذیرفتند و نعمان ِ شکست خورده به شام بازگشت و آن چه را دیده و شنیده بود برای یزید بیان کرد. [جنبش های شیعی در اسلام/ص521 به بعد]
شورشیان، امویان و یاران و موالی آنان را که تقریباً حدود هزار نفر بودند، در خانۀ مروان بن حکم محاصره کردند و پس از آن با خفت و خواری و در حالی که بچه ها، آنان را سنگسار می کردند، از شهر بیرون راندند. آن ها با رانده شدگان شرط کردند که اگر قسم یاد کنند تا همراه سپاه شام باز نگردند، اجازه می دهند که از شهر خارج شوند؛ آن ها هم پذیرفتند، گر چه افراد پلیدی چون مروان و بسیاری دیگر عهد خود را شکستند. واقدی این اخراج را به دست زبیر دانسته و می نویسد:
مجموع اخراج شدگان از مکه و مدینه و سایر نقاط حدود چهار هزار نفر بودند. ابن اعثم می نویسد که رهبر این شورشیان، یعنی عبدالله بن حنظلۀ غسیل الملائکه، از طرف ابن زبیر والی مدینه بوده است. [تاریخ خلفا/ص574]
امویان از مردم مدینه به یزید بن معاویه شکایت و از او خواستند به آن ها کمک کند. یزید ابتدا «عمرو بن سعد اشدق» را انتخاب کرد تا با سپاهی روانۀ مدینه کند، ولی او عذر آورد و نپذیرفت؛ لذا با پیشنهاد برخی از نزدیکان و اطرافیان، یزید «مسلم بن عقبه» را که پیرمردی بیمار اما خون ریز بود مامور این کار کرد و وی را در راس لشگری که متشکل از ده هزار سوار و پانزده هزار پیاده بود به مدینه روانه ساخت.
یعقوبی می گوید :
«یزید، مسلم بن عقبه را با پنج هزار نیرو به مدینه گسیل داشت » (تاریخ یعقوبی/ج2/ص250)
ابن اثیر می گوید :
«یزید به مسلم بن عقبه گفت: مردم مدینه را سه بار دعوت کن، اگر اجابت کردند چه بهتر و گرنه اگر غالب شدی سه روز آن ها را قتل عام کن و هر چه در آن شهر باشد برای لشگر مباح خواهد بود و چون مدت سه روز بگذرد از ادامۀ قتل و غارت دست بردار؛ علی بن حسین [امام زین العابدین – علیه السلام –] را منظور خود بدار و از آسیب او خود داری کن و دربارۀ اونیکی کن و این نیکی در حق او را به همه دستور بده و بگو؛ زیرا او با مردم در عصیان و طغیان شرکت نکرده است.» (ترجمۀ الکامل/ج11/ص245)
مردم مدینه برای دفاع از خود و این که جنگ در کوچه های مدینه واقع نشود، خندقی در پیرامون شهر حفر کردند. در نهایت دو نیرو در سمت شرقی مدینه که «حرّه» نامیده می شد با هم وارد جنگ شدند. این جنگ که به شکست مردم مدینه پایان یافت به سبب نابرابری دو نیرو بود؛ نیروهای مدینه از هزار نفر تجاوز نمی کرد. پس از این، همان گونه که نوادۀ هند و ابو سفیان دستور داده بود، مسلم بن عقبه، شهر مدینه را سه روز بر لشگریانش مباح کرد و این یغماگران، حرمتی از اسلام باقی نگذاشتند که هتک نشده باشد، تا آن جا که زنان و دختران به محراب پیامبر – صلی الله علیه و آله – پناه می بردند و این جنایتکاران پرهیز نمی کردند که به احترام مسجد پیامبر – صلی الله علیه و آله – دست از آن ها باز دارند. یک مرد شامی بر یکی از زنان انصار وارد شد که تازه از زایمان فارغ شده بود و نوزاد خود را که عمرش از پانزده روز تجاوز نمی کرد در آغوش داشت. شامی چون در خانۀ او چیزی نیافت از او طلب مال کرد؛ زن به وی گفت : به خدا سوگند این گروه چیزی برای ما باقی نگذاشت؛ آن شامی [جنایتکار] کودک نوزاد را از روی پستان او کشید و چنان او را به دیوار زد که گوشت و مغز کودک در اطراف خانه پخش شد. [جنبش های شیعی در اسلام/ص526،527]
امام سجاد – علیه السلام – و دیگر هاشمیان، موضع موافقی در این ماجرا نداشتند. به همین دلیل همراه شماری از افراد خانوادۀ خویش از شهر خارج شدند. از نظر امام سجاد – علیه السلام – افزون بر آن که حرکت مزبور ماهیت شیعی نداشت، دقیقاً در خط زبیریان بود، آن هم به رهبری «عبدالله بن زبیر» که از برپا کنندگان جنگ جمل بود. کوچک ترین موضع امام به عنوان رهبر شیعه، خطیرترین پیامد را برای شیعه داشت، به همین دلیل امام سجاد – علیه السلام – در این حادثه که چندان خط و ربط روشن، بلکه درستی نداشت، شرکت نکرد. اضافه بر آن، حتی هنگامی که مردم در آغاز، امویان را از شهر بیرون راندند امام از روی غیرت و مردانگی، همسر مروان بن حکم را بنا به درخواست خودِ مروان، پناه داد. این اقدام امام – علیه السلام – پاسخی از روی ادب به ناجوانمردی های امویان بود آن گونه که تاریخ، کردار آن ها را مقایسه کند. [حیات فکری و سیاسی امامان شیعه/ص271]
ابن اثیر می گوید :
«قبل از انتقام، مروان بن حکم با عبدالله بن عمر مذاکره کرد که خانوادۀ خود را در پناه و حمایت او بگذارد و او نپذیرفت و آن زمانی بود که اهل مدینه، حاکم یزید و خانواده های بنی امیه را از مدینه طرد و اخراج کرده بودند. ناگزیر به علی بن حسین – علیه السلام – توسل نمود و امام – علیه السلام – خانواده و زن و فرزندان مروان را به نیکی پذیرفت و پناه داد. مروان به امام – علیه السلام - گفت : من حرم دارم و آن ها با حرم تو و در حریم تو خواهند بود و امام قبول کرد. امام سجاد – علیه السلام – هم خانواده و عیال و اطفال خود را با خانوادۀ مروان که یکی از آن ها عایشه دختر عثمان بن عفان بود، متفقاً به سوی ینبع روانه کرد.» [ترجمۀ الکامل/ج11/ص245]
بدین ترتیب یکی از قیام ها بر ضد حکومت امویان به شدت سرکوب شد.